در قضیه جدایی بحرین ، چه کسی سر ایران کلاه گذاشت؟
دکتر مجید تفرشی در مصاحبه با روزنامه شرق به موضوع جدایی بحرین از ایران پرداخته است.
سال 1347 که محمدرضا شاه مذاکره برای انجام همهپرسی جهت استقلال محتمل بحرین را پذیرفت، ایران از نظر سیاسی و اقتصادی در چه شرایطی قرار داشت؟ شرایط ایران و مناسبات قدرت در آن زمان چطور تعریف میشد که شاه چنین تصمیمی میگیرد؟
تصمیمی که شاه در سفر هند اعلام میکند و به نوعی به مسئله تعیین تکلیف بحرین توسط جامعه بینالمللی و عملا بریتانیا تمکین میکند، در واقع پایان یک فرایند ملی، منطقهای و بینالمللی است. یعنی در سه بعد مختلف باید این قضیه را بررسی کرد. بعد از پایان جنگ جهانی دوم اگرچه دولت بریتانیا دولت فاتح جنگ است؛ اما یک کشور ضعیف و کاملا در هم شکسته از جهات مختلف، بهخصوص در بعد اقتصادی است؛ در هم شکسته نه از نظر نظامی بلکه از نظر اقتصادی و از جهت سلطه کلاسیک استعماری در دنیا و بهخصوص در منطقه خلیج فارس. در این شرایط، طبیعتا برای بریتانیا متصور نبود که بخواهد مثل سابق از قرن ۱۹ و بهخصوص اول قرن بیستم در منطقه خلیج فارس ناوگان دریایی مستقر، ثابت و منظم، ارتش و حضور فیزیکی تماممدت داشته باشد. بریتانیا بعد از جنگ جهانی اول هم به بعضی از کشورهای تحت سلطه خودش استقلال داده بود و این اتفاق بعد از جنگ جهانی دوم هم پیش میآید. وعدهای که بریتانیا به برخی از مناطق عربی داده بود، بعد از جنگ جهانی اول محقق شد؛ مثل پادشاهی سعودی، عراق، سوریه، اردن و عمان. ولی برخی از آنها تحتالحمایه بریتانیا ماندند تا بعد از جنگ جهانی دوم که 10 شیخنشین هستند؛ یعنی هفت شیخنشین فعلی امارات بهاضافه قطر، بحرین و کویت. تصور بریتانیا این بود که به مرور نیروهایش را از خلیج فارس خارج میکند و این 10 شیخنشین بهعنوان یک دولت متحد با هم باقی بمانند. تصمیمگیری خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس تقریبا قریب به 23 سال طول کشید از 1945 که جنگ تمام شد تا ۱۹۶۸ در دوران گذاری که نیروهای تحتالحمایه بریتانیا قوی شدند. ۱۹۶۸ مجلس عوام بریتانیا برای اولین بار و در واقع به طور جدی طرح خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس را تصویب کرد که مطابق با 1347 است. نظر بریتانیا این بود که ۱۰ شیخنشین یک کشور شوند. در میانه راه سه کشور راهشان را جدا کردند. اول کویت و قطر خواستند مجزا شوند؛ ولی موضوع مجمعالجزایر بحرین هنوز تعیین تکلیف نشده بود. البته آن هفت شیخنشین با هم ماندند که ابوظبی، دوبی و شارجه اصلی هستند و امارتهای کوچکتر. بحرین از اواخر قرن هجدهم به طور فیزیکی از ایران جدا شده بود؛ اما ایران بحق هم به لحاظ سرزمینی و هم به لحاظ قانونی و مردمی که بیشتر فارستبار و شیعه بودند، مطالبه درست حاکمیتی داشت و هیچوقت هم از مطالباتش دست نکشیده بود. اگر بخواهید سال ۴۷ را مبدأ دعوای بحرین بگذارید، اشتباه به موضوع ورود کردهاید؛ چون این دعوا یک دعوای دستکم 200ساله است. دورهای که از نظر استراتژی و صید مروارید اهمیت داشت، بعد مسئله منابع انرژی فسیلی هم اضافه میشود و از نظر ژئواستراتژیک برای همه از جمله ایران هم بهعنوان مالک بحق و قدیمی و اصلی آنجا مهم بود.
بله، موضوع بحرین سال 47 آغاز نمیشود. در برخی متون گفته میشود که موضوع بحرین خیلی پیشتر آغاز شده و حتی به حوادث و جنگهای داخلی دوران زندیه مربوط میشود. این اتفاق چطور رخ میدهد؟ یعنی از همان دوران دولت مرکزی نمیتواند نسبت به بحرین اعمال حاکمیت کند و نقش حکمرانی خود را ایفا کند؟ چه عواملی در این موضوع دخیل است؟
نهفقط بحرین، بلکه همه جزایر خلیج فارس و جزایری که مورد مناقشه بودند، این وضعیت را داشتند؛ چون یکسری از جزایر ایرانی، حدود 10 جزیره مثل سیری، تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی تحت مناقشه مالکیتی بین ایران و استعمارگران خارجی بودند. این جزایر ایرانی خلیج فارس تا سال 1971 سه وضعیت داشتند: یا تحت کنترل کامل ایران بودند یا تحت استعمار بریتانیا بوده یا در حاکمیت حکام محلی بود که قبلا دزدان دریایی بودند. این دزدان دریایی سابق گاهی خودسر عمل میکردند و به ایران و گاهی به بریتانیا متمایل میشدند. همین شیخنشینها از سابقه و عقبه دزدان دریایی آن زمان به وجود آمدند.
به لحاظ قومیت تبارشان چه بود؟
حکام خودسری بودند که بعدا جاگیر شدند. خیلی از سلسلههای پادشاهی در همه جای دنیا ابتدا بهعنوان قوم یاغی بودند و بعدا قوی و مستقر شدند و حکومت تشکیل دادند که چیز عجیبی نیست؛ اما نکتهای که وجود دارد، این است که مسئله بحرین بخشی از یک سناریوی وسیعتر بریتانیا در قبال ایران است.
یادآوری میکنم اساسا به دلیل اینکه ایران تنها هویت مستقل منطقه خلیج فارس به جز بریتانیا بود و بقیه تحتالحمایه بودند، هیچ وقت تا همین امروز هم دولت بریتانیا دل خوشی از حضور مقتدر ایران در منطقه نداشته تا جایی که در فاصله قبل از پایان جنگ جهانی اول تا پایان جنگ، یعنی از ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۰ وقتی که دولت ایران دچار مشکلات شدید مالی میشود و برای چندمین بار پیشنهاد مساعده یا وام از دولت بریتانیا میکند، برای اولین بار در سال ۱۹۱۰ بریتانیا این پیشنهاد را مطرح میکند که ایران همه جزایر ایرانی خلیج فارس را -نه آنهایی که مورد مناقشه است، حتی آبادان را- یا به بریتانیا به طور دائمی بفروشد یا به صورت اجاره درازمدت مثلا صدساله -به شیوه هنگکنگ – واگذار کند. در واقع سیاست ایرانزدایی از خلیج فارس برای بریتانیا به طور جدی از دو سده قبل مطرح بود که شامل همه جزایر بود. در واقع بریتانیا هیچگاه علاقهمند به ایران مقتدر در منطقه بهعنوان تنها قدرت مستقل بومی منطقه نبود. موارد دیگر را ایران رفع و رجوع کرده بود. درمورد برخی دعوا بود و برخی را گرفته بود. با وجود همه مشکلات و فشارها، هیچ دولتی از زمان قاجار به بعد با وجود ضعفی که ممکن بود داشته باشند، زیر بار سلطه بریتانیا در این مورد نرفت. چه درمورد بحرین و چه درمورد جزایر سهگانه که بعدتر حلوفصل شد. خیلی از محققان شبهاتی دارند و فکر میکنند در جریان استقلال بحرین، نیروهای ایرانی از بحرین بیرون آمدند. انگار دفتر و دستک مستقر ایرانی آنجا بوده. علت این اتفاق این است که در جنگ تبلیغاتی قبل از استقلال بحرین، ایران بهعنوان استان چهاردهم از آنجا یاد میکرد؛ درصورتیکه عملا جنگی تبلیغاتی بود و ایران در آنجا حضور نداشت. بسیاری از کسانی که آنجا حضور داشتند فارسزبان، ایرانیتبار و اکثریت شیعه بودند؛ اما دولت و حکومت ایران، با وجود نفوذ متعارف و نامتعارف فرهنگی و امنیتی آنجا حضور رسمی نداشت. این نکتهای است که خیلی آشکار است؛ اما خیلیها اطلاع ندارند و باید یادآوری شود.
چرا نیروهای ایرانی در بحرین حضور نداشتند؟
بعد از جنگ جهانی دوم ایران میتوانست برای اینکه در بحرین جای پا ایجاد کند، تلاش کند؛ اما دو مانع بزرگ وجود داشت؛ مانع اول خود بریتانیا بود که شیوخ آلخلیفه کاملا تحتالحمایهاش بودند. مانع دوم ارتباط دینی و قومی اقلیت حاکم بحرین با کشور تازهتأسیس عربستان سعودی بود که هنوز هم ادامه دارد؛ یعنی اقلیت مهاجر برخلاف اکثریت شیعه آنجا، سنیمذهب هستند از نظر سیاسی و راهبردی هم کاملا خودشان را متعلق به قلمرو سعودی میدانند. همیشه مشاوران انگلیسی داشتند و آنها مانع شدند که ایران بتواند کاری انجام دهد. البته دولت مرکزی ایران هم آنقدر گرفتاری داشت که نمیتوانست کار جدی و عملی بکند؛ اما در چند دوره، از جمله دوره رضاشاه، شهریور 20 و دولت دوم احمد قوام و در زمان مصدق، مسئله بازگشت بحرین به ایران جزء شعارهای ملیون بود و خیلی علاقهمند به این کار بودند؛ اما عملا شرایطش وجود نداشت؛ بنابراین وقتی درمورد نطق شاه در هند صحبت میکنید، باید بدانید ایران در یک مدت طولانی در این زمینه تلاش کرد؛ ولی از نظر توجیه جامعه بینالمللی برای اثبات مطالبات خود و فتح قلوب و اذهان در جهت منافع ملی ایران، کار جدی نشد.
استدلال شما در این زمینه چیست؟ چرا اینگونه میاندیشید؟
شواهد بسیاری وجود دارد. برای نمونه، شما را به خاطرات دکتر عبدالرضا هوشنگمهدوی ارجاع میدهم. ایشان میگوید ما در مجامع بینالمللی از طرف شاه و وزارت خارجه دستورالعمل داشتیم که چون ما بحرین را متعلق به خودمان میدانستیم، هر جا نماینده بحرین بود، باید از جلسه بیرون میآمدیم و عملا یک سال قبل از اینکه شاهد تصمیم شاه باشیم، در هیچ جلسه بینالمللی نمیتوانستیم حضور داشته باشیم؛ چون همیشه نماینده بحرین حضور داشت و با فشار بریتانیا، جامعه بینالمللی هم حامی این روند بود؛ بنابراین ما مجبور بودیم جلسه را بهعنوان اعتراض ترک کنیم و عملا سیاست خارجی ایران قفل شده بود؛ پس تا جایی که شاه گفت «به نظر مردم بحرین برای سرنوشت خودشان احترام میگذاریم» و محل دعوایی نیست. به نظر من ایران ناگزیر بود و چارهای جز آن نداشت، مگر اینکه لشکرکشی و جنگ انجام میداد و وضعیت به حالت یک جنگ تمامعیار با کشورهای منطقه و عملا با بریتانیا درمیآمد. سال ۱۹۶۸ که دولت بریتانیا تصمیم گرفت از خلیج فارس خارج شود، سه سال طول کشید که این تصمیم عملی شود، پیشتر کویت و قطر مستقل شدند و سال 1969 و 1970 هم که مسئله بازگرداندن جزایر پیش آمد، شاه گفت من حق سرنوشت مردم بحرین را به رسمیت میشناسم.
گفته میشود ایران در جریان برگزاری رفراندوم گول میخورد. چطور چنین اتفاقی رخ میدهد؟
سازمان ملل قولی مشخص به ایران میدهد و توافقی با ایران میکند. آقای اوتانت، دبیر کل سازمان ملل، نمایندهای به نام «ویتوریو وینسپیر گیچیاردی» را معرفی میکند که او به بحرین میرود و اقدامی به نام رفراندوم برگزار میکند. در قرار ایران و سازمان ملل کلمه رفراندوم آمده است؛ اما بلافاصله با تحریک انگلیس و در واقع با اصرار شیخ بحرین این تغییر میکند؛ یعنی استدلالی که شیخ آل خلیفه میآورد این است که اگر مسئله رفراندوم از روز اول جا بیفتد، در آینده ممکن است مردم بر سر سلطنت من هم بخواهند رفراندوم برگزار شود؛ بنابراین برخلاف قولی که به ایران داده بودند، رفراندوم با کلک و حقهبازی و بدونشک با سیاست خارجی ضعیف ایران به نظرسنجی تبدیل میشود. تکتک کاغذهای این ماجرا موجود است.
در کلوبهای مختلف فرهنگی اشراف و نخبگان ضدایرانی، باشگاههای ورزشی و هنری و فرهنگی که عمدتا همه نخبگان سنی به آن رفت و آمد داشتند، یعنی بین تعدادی از نخبگان سنی پرسیدند که «میخواهید مستقل شوید»، «بخشی از ایران باشید» یا «تحت نظر انگلیس باشید؟» نظرخواهی به عنوان رفراندوم حرفهای برگزار نشد که زیر نظر سازمان ملل باشد. یکسری فرم پر کردند و از عده خاصی نظرسنجی شد و گفتند که اینها میگویند ما بیشتر دوست داریم مستقل باشیم و این را به تصویب رساندند بدون اینکه به آنچه به ایران قول داده بودند، عمل کنند و ضمنا بدون توجه به حقوق اکثریت مطلق شیعه بحرین. ایران میتوانست در ماجرای بحرین کوتاه نیاید. یک راهش این بود که کلا قضیه را نادیده بگیرد و مورد محکومیت سازمانهای مدافع حقوق اعراب قرار میگرفت. راه دیگرش این بود که با وضعیت پیشآمده مقابله کند که نتیجهاش بدتر بود و دنیا را با خود دشمن میکرد. یادتان باشد هیچکدام از اپوزیسیونهای ایرانی در داخل و خارج کشور ایران از جمله روحانیون، ملی و مذهبی و چپ به جز پانایرانیستها هیچگونه مخالفتی با نظر شاه در مسئله بحرین نکردند. اینطور نبود که افکار عمومی علیه نظر شاه باشد در واقع یک تلخی و حرمان و ناامیدی صورت گرفت اما عملا حکومت شاه با مانع داخلی در این زمینه مواجه نشد.
سال ۳۶ مجلس شورای ملی بحرین را استان چهاردهم اعلام میکند. از سال ۳۶ تا ۴۷ – ۵۰ چه اتفاقی رخ میدهد که این رویکرد کاملا تغییر میکند به این اندازه که راضی به استقلال و جدایی بحرین میشود؟ نمایندگان مجلس به این نتیجه میرسند که حکومت پهلوی نمیتواند در بحرین اعمال حاکمیت کند؟
قبل از آن، ایران در جوامع بینالمللی و به خصوص از سوی متحدان غربی خود، در موضوع بحرین تحت فشار بود. چند اتفاق میافتد در آن زمان که گاهی به صورت لطیفه و شوخی گفته میشود ولی واقعیت تلخ است. میگویند یک تاجر اصفهانی زرنگ از بحرین مقدار زیادی مروارید با خودش به ایران میآورد. در مرز ایران او را میگیرند. پرونده قاچاق درست میکنند و این تاجر میگوید مگر اعلیحضرت نگفتند بحرین استان چهاردهم ایران است، من از یک شهر ایران به شهر دیگر مروارید آوردهام. کجای این کار قاچاق است؟ آقای زاهدی هم میگفت این مسئله خیلی روی شاه تأثیر داشته و گفته اگر ما ادعا داریم بحرین متعلق به ماست و استان چهاردهم است این شخص هم درست میگوید. مواردی از این دست زیاد بود. فشار بینالمللی هم زیاد بود. بهخصوص دنیس رایت سفیر بریتانیا در تهران که در مسئله بحرین بسیار فعال بود، فشار زیادی میآورد. جامعه بینالمللی نیز ایران را در انزوای کامل قرار داد. واقعیت امر این است که در جریان بحرین شاه در مرحله پایانی کار نمیتوانست کار چندانی کند. چند اتفاق میافتد یکی هم اینکه شما میگویید؛ یعنی شاه واقعا به این نتیجه میرسد که عملا این کار ممکن نیست. تصور اولیه ساواک و حتی برخی برآوردهای وزارت خارجه و شاه این بود که امکان دارد ایران مداخله نظامی کند یا موضوع را کلا نادیده و حلنشده فرض بگیرد اما در عمل چنین نشد و امکانش پیش نیامد.
علتش چیست. چرا این اتفاق افتاد؟
دولت شاه در مسئله بحرین از عنصر دیپلماسی شهروندمحور یا چیزی که امروز «فتح قلوب و اذهان» در جامعه بینالمللی نامیده میشود، بیبهره بود. یعنی از سیاستی که جلب نظر جامعه بینالمللی کند یا موضع خودش را توجیه کند و بقبولاند، بیبهره بود. واقعیت است که در این دوره، شاه از نظر وجاهت ملی در داخل کشور آنچنان در جایگاهی نبود که بخواهد بهعنوان یک قهرمان یا کسی که مذاکره بینالمللی انجام میدهد با دست بالا این کار را انجام دهد.
اما دولت وقت در ۱۹۷۱ میتواند جزایر سهگانه را پس بگیرد و تقریبا همه معتقدند که سه سال مذاکرات سخت انجام شده و کار سختی بوده است.
بله حجم اسنادی که من در این مورد دیدهام دهها هزار صفحه است.
در مورد جزایر هم سه سال مذاکره انجام میشود. شاه تا نیمهشب منتظر تلکس امیرخسرو افشار از لندن بوده و روند را کاملا پیگیری میکرده. سؤال من این است که چگونه در ماجرای بحرین، عقبنشینی میکند یا آنقدر از خودش قدرت نشان نمیدهد اما درمورد جزایر خیلی قدرتمند عمل میکند؟
ما درمورد یک فرد با فاصله زمانی سهساله صحبت میکنیم. در مسئله بحرین ایران امکان مانور و ابزار اعمال قدرت و گروکشی نداشت، ولی در موضوع جزایر ایران قویتر و باتجربهتر شده بود و با طرح استقلال امارات متحده عربی، ایران شرط پذیرش و تحقق این استقلال را بازگشت قانونی و رسمی جزایر گذاشت و نهایتا هم موفق شد. مسئله بحرین با جزایر به کلی متفاوت است. در مسئله بحرین، شاه با حکومت محلی تحتالحمایه مواجه بود که از طرف سعودی و لندن حمایت میشد و دولت مستقر و دستنشانده آنجا حضور داشت. اما مسئله جزایر بر سر سه جزیره بود که دوتای آنها کلا خالی از سکنه بود و در یک جزیره هم چند صد نفر ایرانی و عرب با هم زندگی میکردند. یعنی از نظر موقعیت با هم یکی نبود. ضمن اینکه واقعیت این است که ایران در مسئله بحرین رودست خورد و در مسئله جزایر درس گرفت. البته در مسئله جزایر هم قرارداد نهایی که بستند قرارداد آرمانی نیست. یک توافقنامه است، اما در مجموع ایران درخشان عمل کرد. مسئله جزایر مسئله نویی بود که اگر مسئله تأسیس امارات مطرح نبود (که دو روز بعد از بازپسگیری جزایر انجام شد؛ 30 نوامبر ایران جزایر را گرفت و 2 دسامبر دولت امارات تأسیس شد) هرچند نه ایران و نه بریتانیا برایشان آنقدر اهمیت نداشت که با هم دعوا کنند و کار به جنگ بکشد، ولی در همان زمان هم گمانهزنیهای جدی رسانهای درباره یک جنگ محتمل مطرح شد. شاید در آن زمان جزایر سهگانه اهمیت استراتژیک و اقتصادی خیلی زیادی نداشت البته نفت و خاک سرخ وجود داشت اما خیلی محدود بود و بیشتر در ابوموسی بود. اما بحرین یک موجودیت تثبیتشده بود که 200 سال بر سرش دعوا بود. ایران در آنجا حضور فیزیکی نداشت که بگوییم بیرونمان کردند. اگر ایران میخواست شرایط را در بحرین به نفع خودش عوض کند هیچ راهی به جز یک جنگ با پایان نامعلوم و خاتمه اتحاد با غرب نبود.
از نظر شاه، بحرین جایگاه استراتژیک داشت؟
بدون شک. بحرین در خلیج فارس اگرچه با ایران فاصله زیادی داشت، اما برای جایگاه ایران بهعنوان ژاندارم جدید و نوپای خلیج فارس در دوران پسااستعمار بسیار مهم بود -چیزی که شاه شخصا دوست داشت بگوید، ولی الان به عنوان طعنه میگویند- ولی خودش با افتخار میگفت هم از جهت اقتصادی و هم ژئواستراتژیک. موقعیت بحرین در وسط خلیج فارس به خصوص در اشراف به منطقه تنگه هرمز، سعودی و جزایر خلیج فارس برای ایران بسیار مهم بود. اما ایران سال ۱۹۶۹- 1970 با ایران یکی، دو سال بعد که قضیه جزایر پیش آمد از نظر اقتدار نظامی و اقتصادی یکی نبود. ایران هم تجربه بحرین را به دست آورد و هم اینکه مقتدرتر در مورد جزایر عمل کرد. ضمن اینکه مقاومت بریتانیا برای پسگرفتهشدن کمتر بود تا مسئله بحرین که برایش خیلی مهم بود، آنقدر مهم بود که همواره یک نماینده و مشاور انگلیسی آنجا مستقر بود. همیشه یک نماینده امین در آنجا داشت و در آنجا دیپلمات مستقر داشت که در زمان مذاکرات بحرین و بعدا در مسئله امارات و جزایر، ویلیام لوس است. اینها باعث میشد بحرین برای انگلیس خیلی مهمتر باشد و از نظر استراتژیک نخواهند و نتوانند به ایران باج بدهند و ایران هم در شرایطی نبود که بتواند لشکرکشی کند چون آنجا جمعیت زیادی وجود داشت و با سه جزیره متروکه و نیمه متروکه کاملا متفاوت بود. درس بحرین به کمک ایران آمد ضمن اینکه مطلقا بدهبستانی هم صورت نگرفت.
بله، شما از محققانی هستید که به شدت از این عقیده دفاع میکنید که هیچ معاملهای صورت نگرفته است. اما بسیاری خلاف این را باور دارند. به ویژه اینکه در مذاکرات جزایر در این مورد صحبت شده و دو مذاکره همزمان هستند.
در مذاکرات شاید صحبت این موضوع بوده اما دو طرف متفقالقول بودند که این دو پرونده به هم ارتباط ندارند و نهایتا هم به عنوان معامله انجام نشد. استدلال درست مقامات ایران هم این بود که جزایر متعلق به ایران است حالا نتوانستیم بحرین را بگیریم، جزایر را گرفتیم و معاملهای در کار نیست. سوای افرادی که بدون آگاهی در این مورد صحبت میکنند، در سالهای اخیر، حکام امارات و برخی از محققان داخلی، منطقهای و غربی تحت حمایت مالی و سیاسی آنها تعمدا این ادعای دروغ معاوضه را مطرح میکنند تا القا کنند که در این مورد امارات قربانی زدوبند دو قدرت بزرگ ایران و بریتانیا شده است.
پیشنهاد معامله بر سر بحرین و جزایر از طرف انگلیس مطرح میشود که ایران از ابتدای مذاکرات بر سر این حرف میایستد که جزایر متعلق به ماست.
حتی به شاه در مصاحبهای میگویند در این جزایر فقط سنگ و کلوخ و مار است به چه درد شما میخورد؟ شاه میگوید اشکالی ندارد ملک ماست و میخواهیم پس بگیریم. چیزی هم نداشته باشد از نظر حیثیتی برای ما مهم است. البته باز هم تکرار میکنم شکست بحرین برای شاه خیلی درس سختی بود و موجب شد در ماجرای جزایر کوتاه نیاید.
یعنی اتفاقاتی که در موضوع بحرین رخ داد باعث شد در مذاکرات مربوط به جزایر کوتاه نیاید؟
واقعیت این است که در مرحله اول که تصمیم به رفراندوم گرفته میشود، به نظرم ایران هیچ راه دیگری نداشت. برای من راحت است که بگویم فقط شاه مقصر بود اما واقعیت این است که اسناد این را نمیگوید اما بعد از اینکه ایران موضوع برگزاری رفراندوم را میپذیرد، ایران واقعا کوتاهی میکند و سر ایران را کلاه میگذارند.
شما درباره رفراندوم بحرین و گولخوردن شاه در این زمینه صحبت کردید.
ایران میتوانست زیر مسئله رفراندوم بزند اما دیگر راه برگشتی نداشت.
اداره نهم وزارت خارجه همزمان با این مذاکرات بر سر بحرین با سازمان ملل کار میکند و کتابچه و اسناد منتشر میکند که بگوید بحرین متعلق به ماست. اما چرا اینجا گول میخورد.
شاید اولش گول میخورد ولی بعد به جایی میرسد که عملا میخواهد شر دردسر بحرین را کم کند و با متحدان خود مدیریت تنش و بحران کند.
جایی که دیگر سعی میکند موضوع را حلوفصل کند دقیقا چه اتفاقی میافتد؟ فکر میکند دیگر پیروز نخواهد شد یا بر مردم عرب بحرین نمیتواند حکمرانی کند؟
همه اینها درست است اما یک واقعیت کلانتر وجود دارد. اینکه ایران بعد از یک دوره طولانی به عنوان قدرت متوسط منطقهای هم با بریتانیا و هم با آمریکا وارد معادلات استراتژیک و نظامی میشود که به مرور بعد از خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس، ژاندارم منطقه میشود و انگلیسیها به این موضوع تمکین کرده و آمریکاییها هم خوشحالاند. راهی پیشروی ایران بود، اینکه یا به حق تاریخی خودش در رابطه با بحرین پافشاری کند و از اتحاد راهبردی با لندن و واشنگتن صرفنظر کرده و وارد جنگ شود و کل اعراب منطقه و خاورمیانه عربی را با خودش دشمن کند. راه دیگر این بود که از این ماجرا کوتاه بیاید -و با ملامت تاریخی که همیشه پشت سر شاه در این مورد وجود دارد- – اتحاد راهبردی را با غرب حفظ کند و قدرت اصلی منطقه باشد. یادتان باشد که در آن زمان ایران اتحاد راهبردی نظامی با انگلیس و آمریکا دارد. اول پیمان بغداد، بعد پیمان سنتو. در پیمان سنتو، ایران با چهار دولت ترکیه، پاکستان، انگلیس و آمریکا اتحاد نظامی دارد و در شرایطی نیست که بخواهد با انگلیس وارد جنگ نظامی شود. پافشاری در مسئله بحرین یعنی جنگ با انگلیس. چاره دیگری هم وجود نداشت. اگر ایران قرار بود پافشاری کند راه دیگری نبود جز اینکه وارد رویارویی نظامی با انگلیس شود. با توجه به این نکته که در موضوع بحرین همه علیه ایران بودند و میگفتند ایران کشوری اشغالگر است که میخواهد خودش را به زور به کشوری تحمیل کند که میخواهد مستقل شود و جلوی استقلالش را بگیرد. این نظر عمومی رسانههای بینالمللی است که به افکار عمومی هم منتقل میشود. یعنی سیاستمداران غربی، نخبگان، دانشگاهیان و اندیشکدهها، رسانهها و افکار عمومی در مسئله بحرین کاملا ضد ایران بودند و ایران در جامعه بینالمللی هیچگونه متحدی نداشت. شاه هم که یک فرد خودکامه و امپریالیست بود و حتی کشورهای جهان سوم و غیرمتحدان هم در مسئله بحرین با ایران همراه نبودند. اگر ایران زیر بار این قضیه نمیرفت تا همین الان باید با همه دنیا وارد جنگ میشد. واقعیت این است و در قضیه جدایی بحرین از ایران، ما همه بهعنوان یک ایرانی و شیعه متأسف هستیم اما این بخشی از واقعیت تلخ سرشت سوزناک زندگی و نبرد و شطرنج قدرت است.
به نظر میرسد ماجرای بحرین یکی از مواردی است که تصمیم حکومت در داخل آن با منتقدانی مواجه است و بخشی از افکار عمومی داخلی مخالف این کار هستند.
متأسفانه مخالفان خیلی کمی داشت؛ به استثنای احزاب پانایرانیست و برخی سیاستورزان و گروههای همسوی آنان.
یکجور چنددستگی درباره آن وجود دارد و در جاهایی مثل برجام است. مثلا برجام مذاکرهای است که تصمیم نهاد حاکمیتی است که با دستورالعمل مشخص مذاکره انجام شده و به توافق رسیده و باید اجرا شود، اما در داخل با مخالفان متعددی مواجه است و در بدنه حاکمیت نیز انتقاد از مسئله وجود دارد. این دو موضوع حتما تفاوتهایی باهم دارند، اما از منظر همین فرع مخالفتها، این دو را چطور با هم قیاس میکنید؟
سؤال زیاد سختی نیست؛ یعنی پاسخش راحت است، ولی از آن پاسخهایی که دردآور است و دوست ندارم درباره آن صحبت کنم. اما باید بگویم در هر دو مورد و در بسیاری از توافقهای منطقهای و بینالمللی ایران (و سایر کشورها) دو طرف دعوا به جایی میرسند که از رویکرد خودشان نتیجه نگرفتهاند. مثلا در مورد برجام که صحبت شد، اولین مراحل آشکارشدن اختلافهای ایران و جامعه بینالمللی به سرکردگی آمریکا، در موضوع پرونده هستهای ایران، وقتی مطرح شد که آقای کالین پاول، وزیر خارجه اول جورج دبلیو بوش، خیلی صریح گفت ایران به دلیل اینکه یکی از غنیترین منابع سوخت فسیلی را دارد، اساسا نیازی به برنامه هستهای ندارد و نظامی و غیرنظامیاش مهم نیست، اصلا نباید برنامه هستهای داشته باشد. اظهاری که کاملا مغایر پادمان انپیتی و عضویت ایران در آن است. الان وضع ما از نظر هستهای چطور است؟ در مسئله برجام ایران نتوانست فشارهای آمریکا، اروپا و جامعه بینالمللی را نادیده بگیرد. از آن طرف هم دولتهای آمریکایی دموکرات و جمهوریخواه، نتوانستند منویاتشان را به ایران تحمیل کنند و ایران را به زانو درآورند. کار به جایی رسید که بنبست مطلقو نیاز به توافق بود. مسئله بحرین هم همین است. شما یکسری مطالبات بهحق تاریخی از 200 سال قبل دارید و آن طرف میگوید دست بکش و برو بگذار برای من باشد یا مستقل باشد. ایران امکان ادامه آن وضعیت را نداشت؛ یا باید وارد جنگ میشد یا بر اساس هزینه- فایده با قبول یک شکست تاریخی، استقلال بحرین را میپذیرفت و به ازای آن اتحاد راهبردی با غرب و تفوق منطقه را برای خودش نگه میداشت. ایران در مسئله بحرین راه دوم را انتخاب کرد. در مذاکرات برجام هم همینطور. طبیعتا ایران و آمریکا در مسئله برجام امتیاز دادند. هنر این نوع مذاکرات در برجام و بحرین (البته ماهیت این دو یکی نیست، چون بحث سرزمین مطرح بود) این است که یک طرف کمترین امتیاز را بدهد و بیشترین امتیاز را بگیرد. این باید محل قضاوت باشد اما اینکه این کار نباید انجام میشد، فانتزیهای رؤیایی و خواب و خیال است که نباید این کار را میکردیم. من معتقدم توافق برجام از صدر تا ذیل پر از اشکال است اما در آن زمان، ایران احتمالا یک سانتیمتر بیشتر از آن نمیتوانست به دست بیاورد. در شرایط خلأ من در اتاقم مینشینم و میگویم این قرارداد پر از اشکال است اما وقتی با موجودیتی طرف هستید که بعد از هشت سال دوران تباهی آقای احمدینژاد به جایی رسیدهای که تمام دنیا علیه شما هستند و چندین قطعنامه با اکثریت صددرصدی علیه ایران تصویب شده، شما راهی جز این ندارید. هنر این است که آقای صالحی با آقای ارنست مونیز، وزیر انرژی آمریکا، مذاکره کند و قسمتهایی از برنامه هستهای ایران را که ناکارآمد و ازکارافتاده و از رده خارج است و میخواهند تعطیل کنند، با بندبازی به آمریکا بفروشد و بگوید ما به خاطر شما کوتاه میآییم و تعطیل میکنیم و در ازایش به ما امتیاز بدهید. این کار را آقای صالحی با مهارت انجام داده که کار مهمی هم بوده است؛ یعنی قسمتهای ازردهخارج برنامه هستهای ایران را به آمریکاییها فروخته و بابتش امتیاز گرفته است که یک دستاورد تاریخی است. البته اگر ایران میتوانست یک ریال به آمریکا ندهد و آمریکا چند صد میلیارد به ایران بدهد، خیلی بهتر بود اما اینها حرفهای رؤیایی است. به نظرم ایران در مورد بحرین چارهای نداشت و در مورد برجام هم همینطور؛ علاوه بر اینکه دستاوردهای بسیاری داشت.
شما یک جمله معروف دارید که «در نقد سیاست پاها باید روی زمین باشد»؛ فکر میکنم مصداقش همین توضیحات است.
گفته میشود در سیاست و پژوهش دو پا باید روی زمین باشد، روزنامهنگاران میگویند ما مثل بیلیاردباز هستیم؛ باید یک گوشه پایمان روی زمین باشد، باقیش اگر روی هوا بود اشکالی ندارد. بیسمارک صدراعظم قرن 19 آلمان میگوید سیاست هنر ممکنات است. در قسمت دوم میگوید هنر سیاست این است که شما تشخیص دهید بهترینِ بعدی کدام است، چون همیشه ممکن است بهترینها گیر ما نیاید اما بهترین دوم یا بهترین بعدی است ممکن است مطلوب شما قرار بگیرد. آن مطلوب آرمانی نیست اما مطلوب دستیافتنی است.
اگر به برجام از منظر دیپلماسی دقت کنیم، برجام یا موضوع بحرین بهترین بعدی در آن شرایط بودند؟
بدون شک. طبق هنر ممکنات، برجام بهترین گزینه ممکن بود. بهترین آرمانی و رؤیایی هیچوقت به دست نمیآید. بهترین موجود چیزی است که ایران به دست آورده؛ یعنی آنچه ممکن بوده. من عبارت بهترین را از جهت منتقدان میگویم. وقتی نمیتوانید دنیا را نادیده بگیرید، بهترین این است که مصالحه کنید. مسئله من در مورد ترکمانچای هم همین است؛ شاید بهتر بود بگوییم گور پدر ارتش و امپراتور روس، آنوقت دو روز بعد، آنها تهران بودند و ایرانی وجود نداشت. ولی مصلحت ملی و کشور و بهترین منطق و معقول این بود که توافق کنند. البته در مورد جنگهای ایران و روس و بحرین هم بهتر این بود که از یک یا دو دهه قبل برنامهریزی میشد که ایران در مرحله نهایی در تله و منگنه و گوشه رینگ قرار نگیرد.
یعنی اگر بخواهیم دوگانه جنگ و دیپلماسی را در نظر بگیریم، آنهایی که به دیپلماسی معتقد هستند باید به بهترین دوم بها دهند؟
بله. چون جنگ هم مثل انقلاب است. هیچ جنگ و هیچ انقلابی بدون دلایل ملی و عواطف مردمی نیست. مسئله این است که توجه کنیم خرابیها بیشتر است یا دستاوردها. اگر دستاوردها بیشتر از خرابیهاست، باید اقدام کرد وگرنه باید اجازه داد دیپلماسی وارد صحنه شود.
در مورد بحرین چطور؟
هر دولتی که روی کار آمده، یک عده گروه فشار گفتند ایران باید حق تاریخی خودش را پس بگیرد و با لشکرکشی بحرین را پس بگیرد؛ بهخصوص در دوره آقای احمدینژاد. واقعیت این است که ایران همین الان هم هر لحظه بخواهد میتواند به بحرین لشکرکشی کند، احتمالا تا چند روز هم میتواند آنجا را نگه دارد، اما بعد مجبور است با همه دنیا درگیر شود. این یک رویکرد است که خب ما دلمان خنک میشود که توانستیم بحرین پس بگیریم. بهترین دوم چیست؟ کاری که ایران باید بکند و به نظرم کم میکند، این است که باید برای حقوق مدنی و حقوق انسانی دوسوم جمعیت شیعه فارستبار و ایرانیتبار بحرین پافشاری کنید که اکنون هیچ حقی در حکومت بحرین ندارند. از طریق سازمانهای بینالمللی و عفو بینالملل و سازمانهایی که مدام در مورد وضعیت ناگوار حقوق بشر و مشارکت مدنی بحرین و درباره حکومت اقلیت حاکم ستمگر خارجیتبار و دستنشانده سعودی و ظلم علیه اکثریت مردمان آن کشور، کتاب، مقاله و گزارش مینویسند و کارزار جهانی دارند. تحریکات تبلیغاتی درباره دخالت ایران در بحرین یا تهدید به لشکرکشی، به سود ایران و به سود مردم ستمدیده بحرین نیست.
اما الان تمرکز بر بخش شیعیان در بحرین است نه ایرانیان و فارسزبانان.
اینها بحثهای مغفول واقعشده است. دولت بحرین خیلی دوست دارد زبان فارسی را نادیده بگیرد و حتی مانع فعالیت مدارس ایرانی و فارسیزبان شده است. احتمالا دیدهاید که روضهخوانیها، مناسک دینی و دستهجات در بحرین همه به زبان فارسی است و خیلیهایشان دوست دارند زبان فارسی حفظ شود. البته شیعیان ایراندوست غیرفارسیزبان هم در بحرین زیاد هستند. به نظرم زبان فارسی و آیین تشیع دو رکن وحدت ملی ایران است و نمیتوانید از هم جدا کنید. من اگر شیعه باشیم یا نه، خداپرست باشم یا ضد دین، باز هم معتقد خواهم بود که تشیع رکن وحدت ملی ایران است. این یک واقعیت است و درباره بحرین هم همینطور است. به نظرم ایران در مورد بحرین در حوزه دیپلماسی بسیار ضعیف عمل کرده است؛ برخلاف کاری که سعودیها کردند. بحرین تنها کشور عربی منطقه خلیج فارس است که برخلاف سعودی، امارات، قطر و کویت اگر سنی غیرایرانیتبار باشید و حتی غیرعرب باشید، در فاصله کوتاه به شما گذرنامه میدهند؛ چون میخواهند ترکیب جمعیتی را به نفع اهل سنت غیرایرانیتبار به هم بزنند.
آماری از ایرانیتبارهای بحرین وجود دارد؟
اینکه خودشان را ایرانیتبار میدانند و اینکه ابراز میکنند دو موضوع است. اگر ابراز کنند ایرانیتبار هستند، بهطور سیستماتیک یا حتی مخفی، حقوق خود در آنجا را از دست میدهند؛ چون سیاست ایرانزدایی در آنجا از چند دهه قبل از استقلال بحرین شروع شده بود. مثلا سندی در آرشیو ملی بریتانیا هست درباره دستور تعطیلات مدارس ایرانی و زبان فارسی در 1950؛ یعنی دو دهه قبل از اعلام استقلال بحرین. اما واقعیت این است که ایرانیان آنجا هستند و زبان فارسی و آیین تشیع هم همچنان رایج است و حکومت هم سعی میکند ترکیب جمعیتی را به هم بزند. ایران بهجای فکر لشکرکشی و پسگرفتن بحرین، باید دنبال نفوذ فرهنگی و قلمرو آیینی، فرهنگی و زبانی خودش در آنجا باشد.
یکی از انتقادها به ماجرای استقلال بحرین در دوره شاه، این است که چرا مثلا شاه رفراندوم و نتیجهاش را پذیرفت اما با حکومت بحرین یک بیانیه یا تعهدنامه درباره اکثریت شیعه آنجا امضا نکرد؟
چون در مورد بحرین سازمان ملل میانجی بود و نماینده ایتالیایی سازمان مل بود که سر ایران کلاه گذاشت؛ حالا نمیدانم نابخردی بود یا از روی غرض بوده یا رشوه گرفته بود.
برای نهادی مثل سازمان ملل متحد که مردم، قومیتها و اقلیتها در آن مهم به نظر میرسند، این پرونده به مسئله تبدیل نشد؟ ایران شکایتی درباره نحوه انجام رفراندوم به سازمان ملل کرد؟ هیچگاه در سازمان ملل درباره این موضوع انتقادی مطرح شد؟
وجدان عمومی بینالمللی و عزم سازمان ملل در هر صورت بر استقلال بحرین بود. آلترناتیوهای دیگر، ماندن تحت استعمار بریتانیا بود یا بازگشت به ایران بعد از 20 سال که سازمان ملل طوری تحت تأثیر بریتانیا بازی کرد که مردم بحرین استقلال میخواهند و هیچ بنیبشر بیطرفی در دنیا، از استقلال یک قوم که 200، 300 سال مستعمره بودهاند، بدش نمیآید. در مورد ایران اینطور مطرح شد که خواهان ادامه استعمار بحرین برای خودش است؛ یعنی بحرین را از استعمار بریتانیا خارج کرده و به استعمار خودش دربیاورد. به وجدان جامعه بینالمللی اینطور تفهیم نشده بود که ایران میخواهد حق خودش را پس بگیرد. بحرین از سالها قبل با زمینهسازی عربها و بریتانیا بر استقلال و جداسازی قطعیاش از ایران تأکید داشته و در مبارزه تبلیغاتی بینالمللی علیه ایران، سالها قبل ایران قافیه را باخته بود و هیچ راهی نداشت.
بااینحال میتوانیم بگوییم اداره مربوطه در وزارت خارجه اداره موفقی بودند یا میشود گفت آنها اشتباه عمل کردند؟ بحث فرد مطرح نیست، اما بالاخره آن اداره مسئول بوده که نظرسنجی رفراندوم را درست انجام دهند یا وضعیت قومیت ایرانی را در آنجا مشخص کنند.
تا جایی که من میدانم تیمی که در ماجرای بحرین کار میکردند، از اردشیر زاهدی گرفته تا فریدون زندفرد، معاون امور خلیج فارس، دکتر مهاجر یا آقای رضا قاسمی در این زمینه فعال بودند و تا زمانی که شاه مصاحبه کرد، براساس منویات شخص اول مملکت، دنبال این بودند که ایران بحرین را پس بگیرد؛ از طریق مذاکره، چانهزنی و کمپین بینالمللی یا حتی آمادگی برای حمله نظامی، یعنی این گزینه همیشه بود. ولی وقتی شاه به هر دلیلی، حق یا ناحق به این نتیجه میرسد که این کار نشدنی است و زیر بار حرف سازمان ملل و بریتانیا میرود، از دست وزارت خارجه چه کاری برمیآید. البته آقای زندفرد میگفت ما کارمان را میکردیم و مصمم هم بودیم ولی میدانستیم که بسیار بسیار بسیار (سه بار تکرار میکرد) دشوار و نشدنی است ولی شاه تا زمانی که گفت انجام دهیم، پیگیر قضیه بودیم. اما وقتی شاه مملکت کلا کنار میکشد، وزارت خارجه چه کار میتواند بکند؟ در آن زمان هم وزارت امور خارجه مجری عوامل بالادستیها بوده.
شما اسناد زیادی را در مورد بحرین و جزایر بررسی کردهاید. میدانیم که در زمان جدایی بحرین، مذاکره با سازمان ملل، بریتانیا و برخی کشورهای خلیج فارس انجام میشود برای اینکه مقامات ایران تصویر و اتمسفری از ایران مطرح کنند که ضد استقلال کشور کوچکی مثل بحرین نیست. فرایند دیپلماتیک این کارها چطور انجام میشود؟ چقدر شخص اول مملکت درباره همهشان نظر میدهد؟ چقدر کارشناسان وزارت خارجه در این مورد تأثیرگذار بودند و چقدر منابع آنها به نسل بعدی رسید؟
خیلی سؤال فنی و پیچیدهای است. در مسئله بحرین و جزایر، یقینا شاه مداخله داشت و هویدا در هر دو مورد عملا هیچکاره بود. چرا؟ چون وزیر خارجه یعنی اردشیر زاهدی مستقیم به شاه وصل است و بهشدت هم با نخستوزیر اختلاف دارد. زاهدی سمت وزارت خارجهاش را بعضا به دلیل دشمنی با هویدا و لندن بر سر مسئله جزایر از دست داد. زاهدی در دیپلماسی کارهای نبود یعنی اینطور نبود که از وزارت خارجه بالا آمده باشد اما تیمی که با او کار میکردند، کاملا حرفهای بودند؛ مرحوم آقای فریدون زندفرد و آقایان عزالدین کاظمی، قاسمی، مهاجر و دیگران.
پسر آقای باقر کاظمی چقدر نقش داشت؟
باقر کاظمی (مهذبالدوله) از زمان احمدشاه تا زمان مصدق به تناوب وزیر خارجه بوده. پسر آقای کاظمی، یعنی عزالدین کاظمی در زمان مذاکره بر سر جزایر و استقلال بحرین در بخش حقوقی وزارت خارجه بود. در بخش اداره خلیج فارس سه نفری که عرض کردم، بودند. آنها بهصورت مداوم شاه را در جریان اخبار و تحلیلها قرار میدادند و به نوعی اطلاعات او را بهروز میکردند. زمانیکه شاه پشت ماجرای مقابله با منویات بریتانیا و بهتبع آن منویات سازمان ملل بود، آنها هم کار خودشان را انجام میدادند. ضمن اینکه مرحوم آقای زندفرد به من گفت ما خیلی امیدوار نبودیم موفق شویم، دیپلماسی ما هم شکست خورده بود چون دستورالعمل انفعالی در مورد جلسات این بود که اگر نماینده بحرین در جلسه حضور داشته باشد، باید خارج شوند. واقعیت این است که این کار جواب نداد و شکست خورد. مهم این بود که اپوزیسیون ایرانی و حتی افکار عمومی داخلی ایران در مسیر استقلال بحرین با شاه همکاری کنند، اما در مورد مسئله بحرین هیچ همدلی و حمایتی از حکومت نکردند تا جلوی ماجرا بایستد و بدتر از آن در چهار لایه، سیاستمداران بینالمللی، حتی دوستان شاه، مخالفین، نخبگان، اندیشمندان، روزنامهنگاران و افکار عمومی هیچکدام با بازپسگیری بحرین همراهی نمیکردند. ایران تنهای تنها بود، هیچ جایی پیدا نمیکنید که دیگران بگویند ایران در مسئله بحرین صاحب حق بود. کار پژوهشی در وزارت خارجه چاپ میشود اما در زمینه دیپلماسی عمومی و فتح قلوب و اذهان ایران شکست مطلق خورده بود.
عجیب نیست که مردم برای حفظ بحرین با شاه همراهی نمیکنند؟
آشکار است وقتی حکومتی مشروعیت و مقبولیت لازم و کافی را ندارد، مردم از اقدام مناسبش هم حمایت نمیکنند. دولت ایران از روز اول بیخیال بحرین نشد، در فاز آخر بالاخره کوتاه آمد. حتی تا زمانی که دولت ایران در مسئله بحرین مقاومت و تلاش میکرد، بازهم مورد حمایت کسی واقع نشد؛ چون حکومت شاه مشروعیت و محبوبیت چندانی در نزد بسیاری از مردم نداشت.
وقتی شاه میتواند جزایر را بازپس بگیرد چطور، برای مردم مهم نیست؟
اهمیت جزایر در افکار عمومی درک نشده بود. سه جزیره بودند که دوتای آن کاملا متروک و یکی ظاهرا کماهمیت بود و اهمیت استراتژیکش بعدا معلوم شد. در یکی هم نفت پیدا شد.
یعنی بازپسگیری جزایر، فقط اهمیت دیپلماتیک داشته؟
موضوع پیروزی در بازپسگیری جزایر اهمیت دیپلماتیک داشت؛ آنهم بعد از شکست بحرین. در سال 1975 نیز ایران مشکلات مرزیاش را با عراق حل کرد. مسئله حق حاکمیت و مالکیت ایران در شطالعرب از زمان عثمانیها مطرح بوده.
یعنی قرارداد 1975 برای مردم ملموس بوده؟
بله آنجا کسانی زندگی میکردند. موضوع اختلافات مرزی ایران و عراق، ادامه مسئله چندصدساله اختلافات مرزی با عثمانی بود. مسائلی چون عبورومرور و حملونقل و آبهای مشترک از اول مطرح بود و بعدا مسئله نفت هم مطرح شد. حتی در مذاکرات ارزنهالروم بین ایران و عثمانی در زمان محمدشاه قاجار هم انگلیسها ناظر بودند و خیلی از گزارشهای میرزا تقیخان (امیرکبیر بعدی) نماینده ایران در اسناد بریتانیایی موجود است که هنوز منتشر نشده. قرارداد 1975 به برخی از مشکلات چندصدساله ایران پایان داد. این آنقدر مهم است که هنوز دولت عراق که میگویند با ایران نزدیک است، جرئت نکرده همهاش را اجرا کند. 1975 را نباید نادیده گرفت. میتوانیم ناسزا بگوییم و عنوان کنیم که ایران نوکر آمریکا بود اما نباید قرارداد 75 و 71 را نادیده گرفت این دو قرارداد برای ایران موفقیت بزرگی بود، بهجز موضوع بحرین که به نظرم همه سهم شکست را نباید فقط به شخص شاه نسبت داد. البته مقصر هم هست.