مکاشفه درونی با متن
پروفسور ناصر کنعانی ایرانی مقیم آلمان را تقریبا بسیاری از دانشگاهی ها و هنرمندان ایرانی می شناسند. او کتاب های متعددی در باره تاریخ علم در ایران همچون باتری اشکانی، خوارزمی ریاضیدان و جبر و نجوم خیام نوشته است . علاوه بر این کتاب او در باره حافظ از نگاه غربی ها (در دو جلد به زبان انگلیسی) و دو جلد جداگانه دیگر به زبان آلمانی و نیز کتاب موسیقی سنتی ایرانی به زبان آلمانی از کتاب های مرجع در این زمینه ها به شمار می آیند. در سال هایی نه چندان دور برای معرفی هنر و سینمای ایران در ترجمه همزمان صحبت های هنرمندان ایرانی در جشنواره های برلین نقش داشته است. کنعانی اخیرا متنی در باره کتاب تازه چاپ شده «فقط یک چشم است» ناصر پویش نوشته است:
….در دو روز کتاب را خواندم و برخی را بارها و تا به پایان نرساندم، کتاب را کنار نگذاردم.
جدا از چند شعرواره و یا بازگفته های شعرگونه که نمی توان از آنها به عنوان داستان های کوتاه نام برد، باید بگویم که به باور من هریک از داستان ها دارای منش و یا بگفته امروزی ها “کاراکتر” ویژه خود را دارد بگونه ای که نمی توان درباره همه آنها یکجا داوری کرد.
چند تا از آنها نیز براستی تافته های جدابافته ای هستند مانند “و حالا او آمده بود”، “پیدار”، “زیبا روزی برای مردن”، “کرونا”، “اوین” و “زن، زندگی، آزادی”. هر یک اینها دارای درونمایه های روشن و گویا، پیام های فلسفی و اجتماعی و اشاره های روزنامه نگاری هستند.
بسیاری دیگر از داستانها فارغ از زمان و مکان و شاید بتوان گفت پر از بُنمایه های “فراواقعگرایی” (سوررئالیستی) هستند و من خواننده را به دنیای “بوف کور” صادق هدایت می برند. در این داستان ها بر من پیدا نیست که “من” و “تو” و “او” ها چه کسانی هستند و چه نزدیکی و دوری با یکدیگر دارند و یا اینکه دیدارها، رخدادها، گفت و شنودهای آنها کی و در کجا صورت می گیرند. اما درست همین امر است که سبب می شود خواننده به فکر فرورود و به “مکاشفه” بپردازد. درست همین جاست که پیام های اندیشه برانگیز این داستان های کوتاه نقش چشمگیری بازی می کنند، گرچه خواسته های واقعی نویسنده به مصداق “المعنى في بطن الشاعر” بر خواننده پنهان مانده و پیدا و آشکار نمی شوند.
یکی دو تا از داستان ها – دستکم برای من – قابل و فهم و درک نبوده اند مانند “گفته بود” (که آنرا سه بار خواندم). اما می دانم که در این گونه موارد مشکل از من است و نه از داستان.
به هر روی خوشحالم از این که توانسته اید این مجموعه را به پایان برسانید و بسیاری از خوانندگان را به اندیشه ورزی بیاندازید، نکته ای که به نظر من یکی از مهمترین وظایف ادبیات است.
در پایان پیشنهادی دارم و آن این که : چه خوب خواهد بود که دفتری صوتی نیز تهیه و تدوین شود چرا که ای بسا گوینده چیره دست و باریک بینی بتواند پیام های آفریننده این داستان ها را بیشتر و بهتر به خیال و پندار شنونده منتقل نماید.