فیلمبردار آن مادر، خود یک قربانی است
محمدجواد کاشی*
طلبهای که در یک درمانگاه دوربین گوشی خود را به سوی مادری روشن میکند که بیتابانه به کودک خود میاندیشد، خود یک قربانی است و تیغ در دست گرفته روح و جسم مردمان را میآزارد، در شهری که خلوتگاههایش و ساکنان روحانیاش باید لنگرگاه و پناه مردمان بیتاب باشد.
خدا یک هستی نامرئی است. مومن نیز به اعتبار خداوند یک ساحت نامرئی پیدا میکند. فرد از یک خلوت بهرهمند میشود که هیچکس در آن راه ندارد. خدا یک هستی سنگین بار است. خلوت مومن به اعتبار وجود خداوند سنگین بارتر از جلوت اوست. اما دوران مدرن جلوت مردمان را سنگین بار میکند چندانکه خلوتها را هم به اشغال درآورد و فرد یکسره به همین جلوت و سویه مرئیاش منحصر شود. شاید ترجمان ایده خدا مرده است، همین هستی بیخلوت انسان مدرن باشد. انسان بیخلوت، بیلنگرگاه است. در جهان مدرن گاهی عشق، هنر و فلسفه خلوتگاههایی برای آدمیان تدارک کردهاند. اینها تا حدی عارضه زندگی در جهان جدید را جبران کردهاند.
عارضه ما اما سنگینتر از این حرفهاست. عارضه از زمانی آغاز شد که افراد برای احراز شغل و کسب درآمد، باید به گزینش میرفتند و به این پرسشها پاسخ میدادند: نماز میخوانید؟ روزه میگیرید؟ مسائل شرعی را بلدید؟ دعا و راز و نیاز شبانه دارید؟ جلوتگاه به شرط وجود خلوتگاه امکان زندگی و کسب معاش را فراهم میکرد. یک اردوگاه ساختند و کدهای دستوری برای زندگی خلوتگاهی صادر کردند. خلوتگاهی که روزی لنگرگاه رهایی شخص از هیاهوی روزگار بود، به بخشی از زندگی پرهیاهوی یک اردوگاه بزرگ تبدیل شد. ما بیخلوت نشدیم، خلوتگاه حلقهای شد که به گردنمان آویختند. بی ایمان نشدیم، ایمان به ما هجوم آورد.
همانقدر که انسان نیازمند حیات خلوتگاهی است. شهر نیز نیازمند خلوتگاه است تا روح و روان مردمان در آن بیاساید. مساجد و زیارتگاهها قلمروهای خلوتگاهی شهر بودند. در فضای پرآشوب و سر و صدای شهر، مساجد خاموش و ساکت، روح ناآرام فرد را درآغوش میکشیدند. آخوند آن روزگار بخشی از قلمرو خلوتگاهی شهر بود. هنگامی که از پیچ یک خیابان پای به مسجد مینهادیم، چهره عزلتگزین یک روحانی دلمان را آرام میکرد.
طلبهای که در یک درمانگاه دوربین گوشی خود را به سوی مادری روشن میکند که بیتابانه به کودک خود میاندیشد، خود یک قربانی است و تیغ در دست گرفته روح و جسم مردمان را میآزارد، در شهری که خلوتگاههایش و ساکنان روحانیاش باید لنگرگاه و پناه مردمان بیتاب باشد،
همه چیز به سویه مرئی تقلیل یافته است. حیا، شرم، عزت، شکوه، معنویت، عدالت، آزادی و حتی مقاومت و ستیز در شوهای رسانهای ظهور پیدا میکنند بیآنکه عمقی در میان باشد. ابتذال فراگیر مثل گرگی است که هر روز گلویی را میدرد. به قول آن فیلسوف، فقط خدایی میتواند ما را نجات دهد. خدایی که دوباره خلوتگاه را در هستی فردیمان سنگین بار کند و خلوتگاههای شهر را از دست تطاول قدرت نجات دهد.
*عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی