نقد و تحلیل

نوبت قدرت گیری مردم است آن هم پس از دو انقلاب

محمدجواد کاشی*

کدام اسلام یا ایرانیت می‌تواند به جای همبستگی‌های مبتنی بر تبلیغات و فشار هنجاری، فردیت را تصدیق کند و همزمان حس تعاون و دگرخواهی برانگیزد؟ برای خلق جمهور، هر کس به سهم خود باید مدد کند. همه مواریث تاریخی و فرهنگی در این شمارند. این بار در پاسخ به نسبت میان جمهوریت و اسلامیت، باید به قاعده هرم اجتماع سیاسی اندیشید نه راس آن.

چهل و پنج سال پیش مردم ایران در یک همه پرسی سراسری به “جمهوری اسلامی” رای دادند. جمهوری اسلامی به اسم، تازگی داشت به رسم نه. پرسش از نسبت میان جمهوریت و اسلامیت، عمری دراز دارد. از مشروطه تا کنون.

قانون اساسی مشروطه پاسخی به این سوال بود. جمهوریت را در کانون نشاندند و اسلامیت منحصر شد به اینکه شماری از فقها، بر قوانین نظارت کنند تا ناقض شریعت نباشند. سهم اسلامیت در نظام مشروطه همین بود و بس. قانون اساسی جمهوری اسلامی قاعده را دگرگون کرد. به حسب روایت رسمی، اسلامیت در کانون قرار گرفت و جمهوریت ذیل آن تعریف شد. جمهوریت در محدوده اسلامیت معنادار شد.

نکته جالب توجه آن بود این دو تصمیم به ظاهر ناسازگار، یک نتیجه مشترک داشتند: در هر دو یک ساختار متمرکز قدرت شکل گرفت که نه توجهی به ملاحظات جمهوریت داشت نه اسلامیت. یک اراده خودمختار سیاسی دائرمدار امور عمومی شد. مشکل کجا بود؟

مشکل این بود و هست که «جمهور» یک فرض ناموجود بود. نشانی در عالم واقع نداشت. مردمان عصر مشروطه هنوز از وضع رعیت بیرون نیامده بودند. مردمان دوران انقلاب نیز توده بی‌شکل شهر و روستا بودند که هنوز درکی از خود فردی و جمعی‌شان به منزله شهروندان آزاد نداشتند.

نظرورزان سیاسی هم در دوران مشروطه و هم در انقلاب سال 1357 به فرم حکومت نظر داشتند. چندانکه گویی مردم به منزله جمع فعلیت یافته سیاسی و آگاه، در صحنه حاضرند تنها منتظرند جایگاه مطلوب‌شان را در عرصه سیاست پیدا کنند. جمهوری در میان نبود. نظم‌یابی سیاسی بدون حضور و قدرت واقعی مردم، لاجرم به یک سازمان متمرکز و خودمختار سیاسی می‌انجامد. چگونه ممکن است به مردمی که وجود ندارند، سهمی در ساختار قدرت داد؟

پرسش از نسبت میان جمهوریت و اسلامیت هنوز هم پیش روی ماست. اگر متولیان نظام به سمت حذف جمهوریت پیش می‌روند مخالفین‌شان نیز به حذف اسلامیت فکر می‌کنند. هر دو غافلند. پرسش بزرگ صحنه سیاسی ما هنوز هم اندیشیدن به رابطه میان جمهوریت و اسلامیت است.

مردم چگونه فعلیت سیاسی پیدا می‌کنند تا طرح مساله جمهوریت موضوعیت پیدا کند؟ این پرسش بزرگی است که کمتر به آن اندیشیده‌ایم. میراث فکری در دوران پیش از انقلاب، در صنوف متعدد به ویژه اسلامی و ناسیونالیستی با دغدغه هویتی شکل گرفته است.. تلاش می‌کنند توده پراکنده را ذیل نام ایرانیت یا اسلامیت همبسته کنند. توده همبسته شده ذیل نام‌های ایدئولوژیک، مردم نیستند شمار کثیر مردمان تبعیت پذیرند. شرط اول و بنیادی تکوین و تولد مردم و متعاقب آن جمهور، پذیرش فردیت به مثابه شهروند مسئول است. از یکسو لازم است فرد حیثیتی مستقل از نام‌ها و صفات و هویت‌ها پیدا کند و از سوی دیگر، فرد باید احساس مسئولیت جمعی و سیاسی داشته باشد.

خوشبخانه تحولات چهار دهه اخیر به نحو شگرفی بسترهای ظهور فردیت را فراهم ساخته. آنچه کمتر مشاهده می‌شود احساس مسئولیت جمعی و سیاسی است. ما با کاستی فرد دگرخواه مواجهیم.
برای آنکه به شکل‌گیری مردم و فعلیت سیاسی آنها می‌اندیشد، نام‌ها و هویت‌ها و مواریث اسلامی و ایرانی، از زاویه دیگری موضوعیت پیدا می‌کنند: اسلامیت یا ایرانیت چه کمکی به استقلال فردی، خردورزی و همزمان احساس مسئولیت جمعی می‌کنند؟

کدام اسلام یا ایرانیت می‌تواند به جای همبستگی‌های مبتنی بر تبلیغات و فشار هنجاری، فردیت را تصدیق کند و همزمان حس تعاون و دگرخواهی برانگیزد؟ برای خلق جمهور، هر کس به سهم خود باید مدد کند. همه مواریث تاریخی و فرهنگی در این شمارند. این بار در پاسخ به نسبت میان جمهوریت و اسلامیت، باید به قاعده هرم اجتماع سیاسی اندیشید نه راس آن.

*عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا