چندرسانه‌ای

رامین پرچمی: حضورم برای‌تان دردسرساز نمی‌شود/ ممنوع‌الفعالیت نیستم

رامین پرچمی می‌گوید هستند کسانی که بدون آن که حضور او در سینما، تئاتر و شبکه نمایش خانگی ممنوع باشد، از نزدیک‌شدن به او می‌ترسند و با خود می‌گویند نکند مشکل سیاسی داشته باشد و آن‌ها را هم درگیر کند. او تاکید می‌کند از کسی انتظار ندارد که به او پیشنهاد کاری بدهد، اما حداقل فکر نکنند حضورش برای‌شان دردسرساز می‌شود.

رامینِ «در پناه تو»ی حمید لبخنده و جوادِ «ضیافتِ» مسعود کیمیایی در سال ۱۳۷۴، اگر بدشانسی نمی‌آورد و مسیر زندگی‌اش طور دیگری پیش می‌رفت، اکنون و در میانه ۱۴۰۰ لازم نبود به آدم‌ها بگوید در تئاتر، سینما و شبکه نمایش خانگی ممنوع‌الفعالیت نیست و به قول خودش که با خنده می‌گوید با آن یک سال اوین رفتن، لولوخورخوره نشده و حضورش دردسرساز نمی‌شود، هرچند ظاهرا صداوسیما (رادیو و تلویزیون)، هنوز در را به رویش باز نمی‌کند.

رامین پرچمی بعد از گذراندن سه سال در جایی که آرزو می‌کند گذر هیچ کس به آن نیفتد؛ جایی در جاده حسن‌آباد قم، ندامتگاه تهران بزرگ، با نمایشنامه‌خوانی «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟» به صحنه برگشت و همین بهانه‌ای شد برای گفت‌وگو با او که حاصل آن را در ادامه می‌خوانید.

تجربه نمایشنامه‌خوانی «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟» به نویسندگی ادوارد ‌آلبی با ترجمه سیامک ‌گلشیری و کارگردانی مهتا محدث چگونه بود؟  

تجربه بسیار خوبی بود و بسیار از خانم مهتا محدث سپاسگزارم که این موقعیت را پیش آوردند که من بعد از مدتی، دوباره کار کنم. همین‌طور از خانم‌ها میترا حجار و خاطره اسدی و آقای حامد کمیلی ممنونم که پیشنهاد حضور در این کار را به‌عنوان شروعی دوباره برای من پذیرفتند.

۹دی ۱۳۹۴ در گفت‌وگویی تصویری، گفته بودید ممنوع‌الفعالیت بودن شما توهمی است که در تلویزیون و سینما شکل گرفته است. همچنان بر همان عقیده‌اید؟

نه، گمان می‌کنم آن زمان گفتن این حرف اشتباه بود، چون ظاهرا هنوز که هنوز است در صداوسیما ممنوع‌الفعالیتم. دو شب پیش، دوستی از رادیو جوان با من تماس گرفت و مرا به گفت‌وگویی زنده دعوت کرد و شب گذشته مجددا زنگ زد و عذرخواهی کرد و گفت نمی‌دانسته است که ممنوع‌الفعالیت هستم. بنابراین ظاهرا همچنان در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران؛ تلویزیون و رادیو، ممنوع‌الحضورم اما در سینما، تئاتر و شبکه نمایش خانگی نه. البته که خودم هم دلیل این اتفاق را نمی‌فهمم چراکه حتی اگر اشتباهی هم کرده باشم، تاوانش را پس داده‌ام.

در صفحه ویکی‌پدیای‌تان چنین نوشته‌اند: «رامین پرچمی در اعتراضات ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ در تهران دستگیر و به زندان اوین منتقل شد و پس از تحمل چندین ماه زندان، در ۲۸ اسفند ۱۳۹۰ موقتا آزاد شد. ۳۱ فروردین ۱۳۹۰ اعلام شد که پرچمی به اتهام شرکت در تجمع غیرقانونی، فیلمبرداری و اخلال در نظم عمومی به تحمل یک سال حبس تعزیری محکوم شده ‌است.» جدا از این یک سال، یک بار دیگر هم زندان را تجربه کردید اما در این بین جلوی دوربین هم رفتید.  

من بعد از سه سال تحمل زندان از ۱۳۹۷ تا ۱۴۰۰، دو ماه است که آزاد شده‌ام. قبل از این دوره سه ساله، یک کار به نام «به وقت طلاق» به کارگردانی حسن حج‌گذار در سال ۱۳۹۷برای شبکه نمایش خانگی انجام دادم که هنوز پخش نشده است. «کروکودیل» به کارگردانی مسعود تکاور سال ۱۳۹۸ روی پرده سینما رفت و من نقشی کوتاه در آن داشتم و در چند تئاتر هم حضور داشتم که با زندان رفتنِ دوباره متوقف شد و نمایشنامه‌خوانی «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟» اولین کارم بعد از آزادی بود اما ظاهرا در تلویزیون و رادیو همچنان ممنوع‌الفعالیت هستم.

متاسفم که خاطره ناخوشایند زندانی بودن‌تان را مجددا یادآوری می‌کنم اما این سه سال زندان برای چه بود؟

نمی‌خواهم چندان بازش کنم اما غیرمستقیم به همان یک سال حبس تعزیری و ممنوع‌الفعالیت‌بودن‌های بعدش و مشکلات مالی که در پی‌اش ایجاد شد برمی‌گردد. مشکلاتی که شاید می‌شد راحت‌تر از این‌ها حلش کرد و نباید باعث سه سال حبس می‌شد و راه داشت که سه‌ماهه حل شود اما بدشانسی آوردم و حل نشد.

امیدوارم هیچ‌وقت دیگر رنگِ اوین را نبینید.

(با خنده و به شوخی) اتفاقا امیدوارم باز هم رنگ «اوین» را ببینم! با آن یک سالی که در اوین بودم و این سه سالی که در ندامتگاه تهران بزرگ در جاده حسن‌آباد قم گذشت، به این نتیجه رسیدم که اتفاقا اوین، نسبت به دیگر زندان‌ها، جای خیلی خوبی است و ندامتگاه تهران بزرگ جای عجیب‌وغریبی بود که امیدوارم گذر هیچ کس به آن نخورد.

می‌دانم سختی بسیار کشیده‌اید اما فکر می‌کنم این تجربه زیسته عجیب، شاید روزی بتواند به فیلمنامه‌ای یا نمایشنامه‌ای برای رفتن روی پرده یا صحنه تبدیل شود.

(با خنده) در همان زندان هم که بودم، افسر نگهبان و هم‌بندی‌ها و… مشابه همین را می‌گفتند که شاید بتوانی مستندی بسازی و مشکلات ما را مطرح کنی. تجربه سنگین، طولانی، کشدار، خسته‌کننده و فرساینده‌ای بود اما در نهایت اگر بخواهیم از دید مثبت نگاه کنیم تجربه‌ای بود که من دارم و خیلی‌های دیگر ندارند و شاید هیچ‌وقت برای‌شان پیش نیاید که داشته باشند.

اسم رامین پرچمی برای خیلی‌ها یادآور سریال «در پناه تو» است و کنار نام لعیا زنگنه، پارسا پیروزفر، زنده‌یاد حسن جوهرچی و… می‌نشیند. می‌خواهم بدانم راهی را که هرکدام از شما به عنوان ستاره‌های یک سریال پربیننده تلویزیونی در سال ۱۳۷۴، ادامه دادید، تحت تاثیر چه می‌دانید؟ شرایطی که به هر کدام‌تان تحمیل شد؟ انتخاب‌های‌تان؟ بدشانسی و خوش‌شانسی یا چیز دیگر؟

همه این‌ها هست، از انتخاب‌های شخصی تا اشتباهات شخصی و چیزهایی که از بیرون به شما تحمیل شود. مثلا قضیه ۸۸ واقعا چیز پیچیده‌ای نبود، بدون عمد برای شلوغ‌کردن یا خودنمایی‌کردن، صرفا همراهی با اتفاقی بود که به شکلی وسیع در جامعه رخ داد؛ همراهی یک شهروند براساس احساس غریزی‌اش در آن لحظه با شهروندانِ دیگر اما بسیار دردسرساز شد. خیلی‌ها از من می‌پرسیدند یعنی تو فکر نکردی که این کار چنین تبعاتی دارد؟! و جواب من این بود که در آن لحظه واقعا فکر نمی‌کردم در حال انجام کار عجیب‌وغریبی هستم و قرار است این‌قدر برجسته و پررنگ شود. اتفاقی که در ادامه‌دارشدن بار دومی که به زندان رفتم، هم نقش داشت و به عنوان مثال یکی از دوستانی که با من در تماس و پیگیر آزادی‌ام بود می‌گفت به هر کس می‌گوییم، می‌ترسد برای کمک پا پیش بگذارد چون فکر می‌کند به قضیه ۸۸ مربوط است و ممکن است برای خودش دردسرساز شود و دامنش را بگیرد.

دوستانی هستند که بدون آن‌که حضور من در سینما، تئاتر و شبکه نمایش‌خانگی ممنوع باشد، از نزدیک‌شدن به من می‌ترسند و با خود می‌گویند نکند مشکل سیاسی داشته باشد و ما را هم درگیر کند

این‌ها چیزهایی است که هنوز هم اذیتم می‌کند، این که دوستانی بدون آن‌که حضور من در سینما، تئاتر و شبکه نمایش‌خانگی ممنوع باشد، از نزدیک‌شدن به من می‌ترسند و با خود می‌گویند نکند مشکل سیاسی داشته باشد و ما را هم درگیر کند. من از هیچ‌کس انتظار ندارم که پیشنهاد کاری به من بدهد اما حداقل فکر نکنند حضورم برای‌شان دردسرساز می‌شود و (باخنده) لولوخورخوره‌ام! اتفاقی که در سال ۸۸ برای من رخ داد و یک سال حبس کشیدنم، قضیه‌ای است که حداقل ۱۰ سال از آن می‌گذرد و من در طول این مدت اگر قرار بود دردسرساز شوم، به خارج از کشور بروم یا هر چیز دیگر، مسلما می‌توانستم انجامش دهم وقتی چندین دعوت‌نامه رسمی برای کار از شبکه‌های ماهواره‌ای در دست دارم. من می‌توانستم به راحتی از آن یک سال حبس استفاده کنم و بروم اما نرفتم و نخواهم رفت چون ایران را دوست دارم اما شما به من بگویید اگر قرار باشد در مملکت خودم به من اجازه انجام کاری را که بلدم و دوستش دارم، ندهند چه باید بکنم؟!

من می‌خواهم همان روندی را که تا پیش از رخ‌دادن این اتفاقات پیش می‌رفتم، پیش بروم. اتفاقاتی که اگر در زندگی‌ام رخ نمی‌داد، مانند بسیاری از هم سن‌وسال‌هایم، زندگی تثبیت‌شده و وضعیت معقولی داشتم. فکر می‌کنم این حق را داشتم که در سال‌های نزدیک به ۵۰ سالگی، زندگی آرامی داشته باشم اما اکنون دوباره باید از صفر شروع کنم. اطرافیانم هم انگیزه می‌دهند و می‌گویند اشکالی ندارد و دیر نشده! (با خنده) من هم می‌گویم قبول، دیر نشده است.

به عنوان سوال آخر، مجله‌تان، «نقش‌آفرینان» در چه حالی است؟

 مجوزش هنوز هم وجود دارد اما تعطیل شده و کسی هم پی‌ آن را نگرفته است. آن جمعی که «نقش‌آفرینان» را تشکیل داد از هم پاشیده است اما به هر حال من، هم سابقه و هم علاقه مطبوعاتی دارم و نویسندگی علاقه اولم است.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا