رابطه عجیب آسیب مغزی با هنر!
یکی از اساتید عصبشناسی دانشگاه پنسیلوانیا میگوید آسیب مغزی در بسیاری از موارد تولیدات هنری یک هنرمند را به سمت بهتر شدن تغییر میدهد.
معمولا انتظار آن را نداریم که یک دانشمند، معلم یا کارآفرین بعد از جراحت مغزی یا شروع یک اختلال عصبی در کار خود بهتر شود، اما این مساله گاه در مورد هنرمندان صدق میکند. رابرت لارنس کوون در برنامه نزدیکتر به حقیقت از شبکه پی بی اس در این باره با آنجان چترجی (Anjan Chatterjee)، استاد عصب شناسی دانشگاه پنسیلوانیا گفتوگو کرد. مصاحبهای غافلگیرکننده و شنیدنی که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
از مطالعه مغز چه چیزی درباره هنرآفرینی و به طور کلی زیبایی شناسی به دست میآید؟
به عنوان عصب شناس معمولا افرادی را که به انواع اختلالات عصبی دچارند مورد بررسی قرار می دهیم تا ببینیم رفتار آنها چه تغییری میکند و به این وسیله درباره سازوکار سیستم مغز نتیجهگیری کنیم. یک پدیده متناقض وجود دارد آن هم این که در خصوص بیماریهای عصبی، تولیدات هنری افراد مبتلا تغییر میکند آن هم تغییری که به عقیده کارشناسان صاحب نظر در برخی موارد رو به بهتر شدن است. این یک مساله استثنایی است زیرا هیچوقت پس از آسیب به مغز، قدرت کلامی یا عملکرد احساسی شما بهتر نمیشود یا تصمیمات بهتری نمیگیرید اما درباره ابراز احساسات انسانی در قالب هنر چنین نیست.
به عنوان مثال ممکن است به نیمکره چپ مغز آسیب وارد شده باشد. افراد در این موارد در قدرت زبانی دچار مشکل میشوند. در برخی از هنرمندان مشاهده شده است که وقتی سمت چپ مغزشان صدمه میبیند، کار هنری آنها تغییر میکند. آنها در برخی موارد در ابراز هنر خود رهاتر عمل میکنند. یک هنرمند در کالیفرنیا هست که از تجربه پس از سکته خود میگوید. پردازش هنری او قبل از سکته خیلی جزئی نگر و منظم بود اما پس از آن حس جاری شدن داشت؛ تصویرسازی او تغییر کرد، در کارش ساختار کمتری وجود داشت و تا حدودی نسبت به قبل هیجان نماتر شده بود.
نمونههایی از این دست در دستهای از بیماریها که نتیجه تخریب تدریجی سلولهای عصبی در دستگاه مرکزی هستند نیز وجود دارد. از معروفترین هنرمندانی که آسیب مغزی را تجربه کرد ویلم دکونینگ است که در اواخر دوران کاریش به بیماری آلزایمر دچار شد و در آن شرایط هم به هنرآفرینی ادامه داد. آنچه این هنرمند هلندی-آمریکایی در این دوران کشید نسخهای متفاوت از سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی او بود. اگرچه در این باره اتفاق نظر وجود ندارد اما برخی منتقدان براین باورند که دکونینگ در این شرایط بالاخره به جوهره آنچه تمام عمر انجام میداد رسید.
تمام اینها درباره این باور رایج که نیمکره چپ مغز مختص زبان، منطق و ریاضیات است و نیمکره راست مسوول خلاقیت، هنر، خیالبافی و احساسات چه به ما میگوید؟
این یک دیدگاه رایج اما اشتباه است. نظریه شخصی من این است که هنر زاییده همکاری بخشهای مختلف مغز است. سازوکارهای موجود در مغز خیلی متنوع و پراکنده هستند و وقتی یک نقطه آسیب میبیند، باقی مغز میتواند همچنان هنر تولید کند اما ماهیت این تولید هنری تغییر میکند چون برخی کانالهای خاص قطع شدهاند.
این مساله همچنین به ما میگوید مکانیزمهای مغزی به کار رفته در خلق نقاشیهای مختلف مثل نقاشیهای مارک روتکو و سالوادور دالی به یکدیگر یکسان نیستند و یک هنرمند در خلق هنر تصویری در مقایسه با کسی که هنر انتزاعی میآفریند از سیستمهای عصبی متفاوتی استفاده میکند.